-
آبجی صبا
شنبه 17 خردادماه سال 1393 09:23
سلام من خیلی خوشحالم آخه آبجی صبام به دنیا اومد خدا جونم متشکرم
-
آجی جونم
شنبه 10 خردادماه سال 1393 15:16
فردا آجی جونم به دنیا میاد خیلی خوشحالم دعا کنید مثل خودم ماه باشه صحیح و سالم و با نشاط راستی دیروز با باباحمید رفته بودم پارک (قزل القلعه) افتادم توی حوض وسط پارک
-
11 خرداد
چهارشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1393 15:04
دیگه کم کم آبجیم داره به دنیا میاد آخ جونمی مامانی می گه 11 خرداد میاد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1392 10:48
یه خبر جدید نی نی مون دختره خدا داره به من یه خواهر کوچولو هدیه می کنه مامانی می گه خرداد به دنیا میاد اخ جونمی تازه نی نی کوچولو که به دنیا بیاد ما دو هفته می ریم خونه خاله مونا اینا اخ جووووون راستی خوبه اسمش رو بزاریم شازده خانوم؟ رنگارنگ هم خوبه هااااا
-
پنجمین عاشورا
شنبه 16 آذرماه سال 1392 20:36
این هم منم منتظر پیتزا درست شب تاسوعای سال 92
-
نی نی جدید
شنبه 16 آذرماه سال 1392 20:33
دارم خواهر دار یا بردار دار می شم یه ماه دیگه بهتون دقیقا می گم خواهره یا برادر
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 مهرماه سال 1392 12:02
-
تولد تولد تولدت مبارک
دوشنبه 2 اردیبهشتماه سال 1392 10:08
سلام امروز تولد چهار سالگی مه بزرگ شدم ولی هنوز نه اونقدر که خودم اینجا رو سروسامون بدم و براتون پست بزارم همچنان خاله جان زحمتش رو می کشه (واقعا هم خسته نباشه با این به روز رسونیش ، گند زده ) بزرگ شدم جبران می کنم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 17:46
خیلی وقت بود اینجا نیومده بودما تازه یاد گرفتم سوت بزنم. اونم چه سوت زدنی محشره باور نمی کنی!!!! خب روشش رو بهت یاد می دم دو تا انگشتت رو بزار توی دهنت بعدش بلند بگو سسسسسسسسسسسسسسسوووووووووووووووت ... راستی دیگه خیلی خیلی مرد شدما دیگه توی پوشکم جیش نمی کنم
-
خبر خبر
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1390 12:17
یه خبر جدید ما رفتیم خونه جدید البته یه چند روزی خونه بابا ضا اینا مهمونیم (آخه نقاشی داریم ) راستی بستنی رنگی رنگی برام می خری ؟؟؟ می خوام
-
تولد تولد تولدت مبارک
پنجشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1390 18:20
سلام امشب تولد ۲ سالگی مه می خوام برم آتلیه عکس بندازم حتما براتون اینجا می زارم البته بعضی هاش رو گفته باشم تولد تولد تولد تولدم مبارک
-
یه خبر
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 17:59
کم کم داره دو سالم هم تموم می شه آخ جون هفته دیگه تولدمه
-
ای امان
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 12:12
بازم می گم تقصیر من نیست که آپدیت نمی کنم تقصیر خاله مونا اه نمی دونید که اینقزه آقا شدم
-
آموخته ها
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 10:34
تازه یاد گرفتم بگم : نه هر چی ازم بپرسن می گم : نه مثلا مامانی الان بهم بستنی داده بعد بابا می پرسه : بستی خوردی می گم: نه شام می خوریم بعد ازم می پرسن: شام خوری می گم: نه نمی فهمم چرا می خندن خب من فقط نه رو بلدم دیگه نه یه چیزهای دیگه هم مامان خانومی یادم داده مثلاْ جوجو اه می گه: جیک جیک بع بعی می گه: بع بع تازه به...
-
ناخن انگشت من
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 10:23
بزار خودم بزرگتر شم هر روز می آم اینجا براتون می نویسم از قدیم گفتن کس نخارد پشت من
-
حاج آقا
دوشنبه 31 خردادماه سال 1389 09:51
از این به بعد باید به من بگید حاج آقا آخ دارم می رم مکه راستش کم کم داشت یادم می رفت خدا چه شکلیه کاشکی هر سال بتونم برم البته با مامان و بابام القصه حلال کنید نایب الزیارتون هستم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1389 11:54
-
سال نو مبارک
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 10:42
واقعانی عید خیلی کیف می ده ها یه عالمه عیدی گرفتم (صد هزار و خرده ای ) ها ها ها هر روز هم می رفتیم بیرون (خیلی حال داد) تازه با عیدی هام یه حساب قرض الحسنه باز کردم (این یعنی اینکه دیگه بزرگ بزرگ شدم ) چند روز دیگه هم تولدمه براتون عکس نذاشتم تا یه دفعه ذوق کنید
-
ایستادم
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 11:20
مثل یک مرد قد کوتوله روی پای خودم وامیستم فقط نمی دونم این بزرگترا چرا دوست ندارن من از پاشون بالا برم هرچی زور می زنم بغلم نمی کنن تازه نمی فهمم چرا مامانم اینها هی سر شب به من می گن بخواب خب خوابم نمی اید آخه زشت آدم مهمون خونه شه بخوابه باید اینقدر بیدار بشینه تا مهمون بره حالا ۱۲ باشه یا ۲ نصفه شب چه فرقی داره؟؟؟؟
-
هشت ماهگی
شنبه 12 دیماه سال 1388 09:05
سلام دیگه یواش یواش بلد شدم که بشینم چهار دست و پا راه برم تازه خیلی دلم می خواهد راه برم کاشکی زودتر حرف بزنم
-
هفت ماهگی
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 14:54
دیگه واقعاْ مرد شدم البته این عکس اون روز نیستا اون روز فقط گریه کردم می دونید کدوم روز رو می گم دیگه خ ت ن ه
-
شش ماهگی
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 10:05
دیگه واقعاً بزرگ شدم حالا می تونم مثل آدم بزرگها غذا بخورم آخ جون
-
پنج...شش
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 16:34
پنج ماهگی هم تموم شد رفتم توی شش ماهگی ولی چقدر زمان زود می گذره خدا به داد اون سالی برسه که در چنین روزی باید برم مدرسه فکر کنم دیگه چیزی نموده باید خودم رو آماده کنم
-
امان از این خاله ها
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 17:14
مثلا می خوان یه وبلاگ اپدیت کنند همش بهونه می یارن یه روز می گن «ببخش وقت نکردم، سرم شلوغ بود» الان هم که می گن «ببخش مانیتورم سوخته» آخه خاله ی من یا یک کاری رو قبول نکن یا وقتی قبول می کنی پای لرزش هم بشین دیگه. (گله گذاری بسه دیگه) ببینید چقدر آًقا شدم
-
پستونک
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 09:12
این هم من و پستونکم مال خودمه به کسی نمی دهم
-
یک ماهگی
یکشنبه 10 خردادماه سال 1388 10:08
دیگه کم کم دارم بزرگ می شم
-
گریه
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 14:27
می شه وقتی یه چیزی می خوام زود بهم بدید؟؟ آخه زشته مردم من و اینجوری ببینند راستی امروز سالگرد ازدواج مامان و بابا است مبارکه به پای هم پیر شید
-
چشم
دوشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1388 14:18
این هم چشمهای زیبام
-
دل درد
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 10:31
تا ساعت سه شب بیدار بودم آخه بابا جون دلم درد می کرد نمی شد این قطره که الان بهم دادید و باعث شد اینجوری راحت بخوابم رو زود تر می دادید چه جوری دیگه باید بهتون بگم من که این همه جیغ و داد کردم از دست شما مامان و بابا (شوخی کردم) دوستتون دارم
-
من و دکتر محتشمی
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1388 20:22
اینجا شش روزمه ، اولین باری بود که دکترم رو دیدم . دکتر محتشمی البته اولین بار هم بود که ترافیک و دود و هوای آلوده رو تجربه کردم خدا به دادم برسه با این همه دود